هوا،هوای پریدن است....

(: ....والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.... :)

۵۱ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

تحت القبه

هریک شنبه شب در مسجد دانشگاه مناجات حضرت امیر میخونن...
امشب نمیخواستم بمونم...
که اعلام کردن مراسم در کارگاه ساخت گنبد مطهر امام حسین برگزار میشه....
رفتم........
مراسم عجیبی بود...
دلمان به شدت هوایی شد....دلمان سوخت....درونم اشوب شد.....
اربعین کربلا نباشم میمیرم ...یعنی روحم میمیره.......



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دردنگاشت2

رفتیم رسیدیم به مصلی برای نماز جمعه.... و به زور مادر شهید راه میرفت...شهید میشد بچه اولش و حدود 19 سال بیشتر نداشته...

بعداز نمازم بابام گفتن بیاین با ماشین بریم ...داشتیم میرفتیم که دیدم مادر اون یکی شهید و خواهرش دارن پیاده میرن:| اون راننده که اورده بودشون دیگه نیومده بود دنبالشون :| سریع زنگ زدیم وبایکی دیگه بردیمشون گلزار شهدا....

خونواده هاشون میخواستن جنازه هاروببینن ...رفتیم داخل یک سالن کنار گلزار شهدا ...که تابوت هارو اوردن....

درد اورتری از این صحنه ها تو عمرم ندیده بودم..از بس که بد ناله میکردن... و منم با گوشی که داشم فیلم میگرفتم و چندنفر بودن هی میگفت فیلم نگیر :| گوشی تومیگیرم ...منم گفتم دلم میخواد ...چرا نگیرم ؟؟؟؟ هیچی دیگه با اون اقاهه بحثمون شد شدید ...

یک اقای دیگه اومد بهم گفت خانم اروم باش جوابشو نده ...ومن رفتم ....

_________________

اینهمه گفتم که اینو بگم.....

اومدن در تابوت رو باز کردن...مادرشهید کفن رو بوسید و....

نمیدونم دراون حین کدوم ادم احمقی بند کفن رو باز کرد...... من یک لحظه رفتم جلو بوی وحشتناکی خورد به دماغم و دیدم جنازه تیکه تیکه شده .......فکرکنم سرم نداشت........حالم بد شد  ... هرچی تو دلم بودو میخواستم بالا بیارم ... تایک روز نمیتونستم چیزی بخورم ...تا که یادم میومد حالم بد میشد و الانم که داره یادم میاد میخوادحالم بد شه......

وحشتناک ترین صحنه ای بود که توی عمرم دیدم ...

بعد مادرشهید شروع کرد به زدن خودش.....

جالبه که مادر اون یکی شهید اروم تر بود ...چون این چهارمین بچه اش بود که شهید شده بود...تازه همسرشم شهید شده!!!!!!

پ ن: من بادیدن جنازه به اون شدت حالم بد شده ... و تازه نه میشناختمش نه دیده بودمش...واقعا مادرای شهدا چی میکشن....خدا صبرشون بده......با چه ذوق و امیدوارزو  بزرگ میکنن بچه هاشون رو.......اونوقت چهارتا تیکه از بدن بچه شون رو میارن بهشون میدن.......


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دردنگاشت1

چندروز پیش دوتا از شهدای مدافع حرم رو اوردن شهرمون که از برادران افغانی بودن...

من اصلا خبر نداشتم که شهید اوردن یعنی اصلا تبلیغاتی نکردن که کسی بخواد بفهمه و یکی ازدوستان گفت مراسم وداع باشهداست امشب ...منم گفتم میریم . رفتیم ...

و در غربت این شهدا همین بس که >>>اصلا مراسم خوبی نبود یعنی افتضاح بود:| به شدت خلوت....خیلی خلوت بود...و بعد مراسم اصلا کسی نبود خونواده های این شهدارو ببره خونشون همه شون به شدت حالشون بد بود چندنفر غش کردن......

فرداش که جمعه باشه بعداز نماز جمعه گفتن تشییعه .... قبل اذان زنگ زدن بابام که شما برید یکی از مادرای شهدا روبیارید نماز جمعه ...

ماهم رفتیم...وکاش نمیرفتیم .........

پیاده شدم که مادرشهید بیاد یکی از مسئولین اونجا بود و مارومیشناخت

بعد احوال پرسی گفت: در باغ شهادت باز شده کاری برای ما جور شده :| :| منم گفتم :نکه چقدر شما خودتون رومیکشید :| ساکت شد :|

مادرشهید ....کاش نمیدیدمش.... دونفر زیر بقلش رو گرفته بودن و میگفتن چندروزه که غذا نخورده ....خیلی حالش بد....و بیشتر از حال بدش غربتشون قلب ادم رو به درد می اورد....


پ ن: ادامه دارد...

موافقین ۱ مخالفین ۰

اگر اه تو از جنس نیاز است...درباغ شهادت باز،باز است..

دوباره شهرمان میرود به استقبال شهدا....

شهدای مدافع حرم....

نسال الله منازل الشهدا...

موافقین ۳ مخالفین ۰

کشفیات جدید !!!

گفتم که صمیمیتم با دخترا بیشتر شده ....و امیدواربودم وابسته نشن که شدن :|

 به کشف جدیدی رسیدم ...

مشکلات اساسیه اونا

1 خونواده هاشون خیلی بهشون گیر میدن....و من همش دارم سعی میکنم از این وضعیتشون راضی باشن و همش براشون مثال میارم از ازادبودن و ضربه های که عواقب بعضی ازادی هاداره ...و میگم میارزه یانه ؟؟؟و دودوتا چهارتا کنن ... وبه چه قیمتی هرچیزی رو میخوان ؟؟؟؟ و نیمه پر لیوان زندگیشون رو ببینن....

ولی گیر دادن بی مورد و نداشتن اعتماد بدترین اسیبیه که به نوجوون میرسه ...چون باعث کاهش اعتماد به نفس ...قدرت تصمیم گیری...اراده برای انجام کار.و باعث میشه به چیزی برسن که بقیه میخوان نه خودشون :|

خدا به همه مون فهم به موقع بده ...

2تنهان........ یعنی من از توی چشاشون میفهمم که میخوان حرف بزنن و با یکی دردودل کنن...تو روی بقیه هم روشون نمیشه ...بخاطر همینه که میخوان تنها بامن حرف بزنن و اینکه کلا حرف خاصی نمیزنن ..این یعنی اوج تنهایشون ......و چقدر نیاز دارن یکی به حرفا و چرت و پرتاشون گوش بده ..

3دارن به زندگی و فکر حداقلی شون راضی میشن...این یعنی عمق فاجعه... و این موردم فقط با مطالعه و کتاب خوندن حل میشه تا سطح عقل و شعور و اگاهیشون بره بالا ..که یک ادم رو توی یکی دو روز نمیشه کتاب خون کرد....

پ ن: اینا کشفیاتم بود ...شاید بعدا به کشفیات جدیدی رسیدم ..که امیدوارم نرسم ...و مشکلاتشون فقط همینا باشن.........

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

رومخ ترین مسئله 1 :|

بی حوصلگی و بی کارزیستن و از زیر کاردررفتن جوونا و نوجونای الان رومخ ترین مسئله ایست که تا حالا باهاش درگیر شدم :|

من اصلا نمیتونم درک که یک نوجوون 14 15 و کلا رده سنی 12 تا 18 سال که اوج انرژی و وقت حوصله و هوش و فکر و کاره چطوری بچه ها میتونن اینقدر بی کار زندگی کنن..اصلا اینهمه انرژی که دارن رو چطوری سرکوب میکنن؟؟؟چطوری میتونن؟؟؟؟

یک کتاب 50 ،60 صفحه ای دادم بهش نمیگیره میگه حوصله ندارم :| میگم چرا کار داری تو خونه نمیتونی بخونی ؟؟میگه نه بیکارم کلا کلاسم نمیره جایی:| میگم خب چیکار میکنی؟؟میگه :فیلم نگاه میکنم :| ول میچرخم :|

با مشورت با برخی دوستان به این نتیجه رسیدم  برای کمی تحول بچه ها سطح دغدغه هاشونو ببرم بالا ...امیدوارم در این فرصت باقی مونده بشه کاری کرد.......


پ ن: مشکلی که پیش اومده وابسته شدن بچه هاست ..:|

 دوروز نبینن پیام میدن که دلمون تنگ شده :| به اینجاش دیگه فکرنکرده بودم :|

خدایا خودت کمک کن...

التماس دعای راست و ریس شدن کارام .......

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

این روزا...

این روزا به خواب نمیرم ..رسما بیهوش میشم...

 از خستگی ...

کارا همه شون روی هم شدن ..و باید تا اخر ماه تمومشون کنم ...اگه خدا بخواد...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ذوق مرگی نگاشت

امشب یکی از بهترین شبای زندگیم بود :دی

رفته بودم مسجد بعدشم همینطوری به سرم زد برم خونه یکی از دوستای بزرگم که کلی باهم اختلاف سنی داریم ولی خیلی دوستیم :)))))

یکهو داداشم زنگ زد که کلید خونه رو داری کسی خونه نیست...گفتم :اری و اومد دنبالم ...

وقتی ازدر رفتم بیرون از ذوق میخواستم غش کنم :دی

با موتور اومده بود :)))))) من با ذوق پریدم رو موتور خخخخi/icons/62.gif

هیچی دیگه کلی دورمحله در خیابان های محله دور زدیم ... i/icons/308.gif

بسی من خندیدیم هرچی خواستم جیغ بکشم داداشمم غیرتش گل کردو نذاشت و گفت ملت روی حیات نشستن زشته :|

خعلی خوش گذشت خعلی i/icons/29.gif

ندیده موتورم خودتونید :دی


.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بی اخلاصیم دیگه :|

بعد از کلی حیرونی و معطل شدن بابت هماهنگی ..بلاخره امروز با یکی از همرزما قرار مصاحبه گذاشتیم

و بنده خدا اومد.:))

کل وسایلمون یک ریکوردره!!!

اینو دادم به بنده خدا که بزارش تو جیب پیراهنش بنده خدا گرفت تو دستش ...خب ماهم گفتیم هرجور راحتید...

شروع کردن به تعریف کردن کلی استفاده بردیم ...و قرار شد ادامه اش باشه برای یک جلسه دیگه ...و خدا حافظی کردن...

نگاه کردم روی ریکورد دیدم یک ثانیه ضبط شده:| :|:| :| :| :| بنده خدا همون لحظه اول دستش میخوره روی دکمه و ...همه چیز پر:|


ملت از شدت اخلاصی که دارن شهدا میان تو خوابشون و براشون وقایع رو میگن ماهم اینطوری میشه :|

اخه چرا!!! خودم میدونم چرا:((((


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

مگه داریم ؟؟مگه میشه ؟بی هدف زیست کرد!!!!!

در محله مان با یکسری دخترمخترای دبیرستان راهنمایی در ارتباطم و براشون یک گعده دخترونه راه انداختم...

هفته ای دوروز چندساعتی رو باهم میگذرونیم:)))) خیلی خوبه به همه مون خوش میگذره هرکی نمیاد ضررکرده...:دی

قرار بر اینکه یک ساعت بحث کنیم...نیم ساعت کتاب بخونن بقیه اش هم بازی میکنیم :دی و از کاردستیای هنری درست میکنیم....

الان دقیقا چند جلسه است که داریم (یعنی دارم ) درباره هدف حرف میزنم...جلسه اول گفتم روی کاغذ بنویسیدهدفتون چیه؟؟

همه شون هدف خاصی نداشتن:|اصلا نمتونستن بنویسن:| اصلا نمیدونستن هدف چیه؟؟و چی میتونه هدف باشه ؟؟؟

امروز اساسی همه شون رو به عمق فاجعه و بلایی بخاطر بی هدفی داره سرشون میادو دراینده خواهدامد رسوندم...

حدود نیم ساعت براشون ریز ریز عواقب بی هدفی رو گفتم... با کلی مصداق که الان باهاش درگیرن و همه دچار این مصداقا بودن :|

تو این نیم ساعت اصلا حرف نزدن و کلا برخلاف روزای قبل هیچ کس منگش در نمیومد از این سکوت فهمیدم چقد رهمه شون از این زندگی بی هدف خسته شدن . نیاز به یک تحول دارن...

و من کلااز همون جلسه اولاز چشماشون فهیدم چ زندگی دارن بدون اینکه ازشون بپرسم وقتی گفتم همه شون گفتن دقیقا همینطورین که من گفتم:((((

واقعا خیلی درد بزرگیه که یک دختر مسلمون حدود 14و15و16و17و18 ساله هنوز نمیدونه برای چی داره زندگی میکنه و میخواد تو زندگی چیکارکنه:| ...............هوف........

پ ن: ادامه دارد خییلیم ادامه دارد...ولی نای گفتن نیست.......

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰