امشب یکی از بهترین شبای زندگیم بود :دی

رفته بودم مسجد بعدشم همینطوری به سرم زد برم خونه یکی از دوستای بزرگم که کلی باهم اختلاف سنی داریم ولی خیلی دوستیم :)))))

یکهو داداشم زنگ زد که کلید خونه رو داری کسی خونه نیست...گفتم :اری و اومد دنبالم ...

وقتی ازدر رفتم بیرون از ذوق میخواستم غش کنم :دی

با موتور اومده بود :)))))) من با ذوق پریدم رو موتور خخخخi/icons/62.gif

هیچی دیگه کلی دورمحله در خیابان های محله دور زدیم ... i/icons/308.gif

بسی من خندیدیم هرچی خواستم جیغ بکشم داداشمم غیرتش گل کردو نذاشت و گفت ملت روی حیات نشستن زشته :|

خعلی خوش گذشت خعلی i/icons/29.gif

ندیده موتورم خودتونید :دی


.