امشب یکی از بهترین شبای زندگیم بود :دی
رفته بودم مسجد بعدشم همینطوری به سرم زد برم خونه یکی از دوستای بزرگم که کلی باهم اختلاف سنی داریم ولی خیلی دوستیم :)))))
یکهو داداشم زنگ زد که کلید خونه رو داری کسی خونه نیست...گفتم :اری و اومد دنبالم ...
وقتی ازدر رفتم بیرون از ذوق میخواستم غش کنم :دی
با موتور اومده بود :)))))) من با ذوق پریدم رو موتور خخخخ
هیچی دیگه کلی دورمحله در خیابان های محله دور زدیم ...
بسی من خندیدیم هرچی خواستم جیغ بکشم داداشمم غیرتش گل کردو نذاشت و گفت ملت روی حیات نشستن زشته :|
خعلی خوش گذشت خعلی
ندیده موتورم خودتونید :دی
.
=))