چندروز پیش دوتا از شهدای مدافع حرم رو اوردن شهرمون که از برادران افغانی بودن...

من اصلا خبر نداشتم که شهید اوردن یعنی اصلا تبلیغاتی نکردن که کسی بخواد بفهمه و یکی ازدوستان گفت مراسم وداع باشهداست امشب ...منم گفتم میریم . رفتیم ...

و در غربت این شهدا همین بس که >>>اصلا مراسم خوبی نبود یعنی افتضاح بود:| به شدت خلوت....خیلی خلوت بود...و بعد مراسم اصلا کسی نبود خونواده های این شهدارو ببره خونشون همه شون به شدت حالشون بد بود چندنفر غش کردن......

فرداش که جمعه باشه بعداز نماز جمعه گفتن تشییعه .... قبل اذان زنگ زدن بابام که شما برید یکی از مادرای شهدا روبیارید نماز جمعه ...

ماهم رفتیم...وکاش نمیرفتیم .........

پیاده شدم که مادرشهید بیاد یکی از مسئولین اونجا بود و مارومیشناخت

بعد احوال پرسی گفت: در باغ شهادت باز شده کاری برای ما جور شده :| :| منم گفتم :نکه چقدر شما خودتون رومیکشید :| ساکت شد :|

مادرشهید ....کاش نمیدیدمش.... دونفر زیر بقلش رو گرفته بودن و میگفتن چندروزه که غذا نخورده ....خیلی حالش بد....و بیشتر از حال بدش غربتشون قلب ادم رو به درد می اورد....


پ ن: ادامه دارد...