هوا،هوای پریدن است....

(: ....والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.... :)

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

اینم نتیجه پشت به استخاره کردن 1

دقیقا نزدیک چهار سال پیش بود  که تصمیم گرفتم استخاره بگیرم ...

وگرفتم و بد اومد و من به استخاره پشت کردم و کار خودم رو انجام دادم://// یکی نبود بگه تو که میخواستی کار خودت رو انجام بدی چرا استخاره گرفتی ؟؟:/

سال 93 کنکور ریاضی دادم و در کنکور گند خوبی زدم خخ رتبه رو یادم نیس چون برادرم نگاه کرده بود و من نرفتم دوباره ببینم از بس که مهم بود برام ://

یک ساعت مونده به پایان مهلت انتخاب رشته رفتم تمام کد هارا الکی و پلکی زدم فقط سعی کردم شبانه باشن همه شون :///

نتایج امد چیزی بود که حتی زیر رشته ریاضی ها هم نبود :/// برای خودم هم سوال بود این دیگه از کجا اومده؟؟؟ مدیریت بازرگانی 0-0

نزدیک دوهفته به دانشگاه رفتم و بعدشم بساط رو جمع کردم و راهی خونه شدم:// 

دقیقا الان دارم سعی و تلاش میکنم حال و احوال اون موقع رو یادم بیاد که به چی فکر میکردم؟؟ و دقیقا چرا این کارارو کردم ؟؟ 

فقط یادمه که به سکوت عمیقی فرو رفته بودم 

این شد که شدم پشت کنکوری!!!! دوباره شروع بع خواندن کردم در رشته ریاضی و همچنین به این و ان دو دل بودم 

حرف های بقیه زیادی شده بودن و من روز به روز کلافه تر خانواده خانم مهندس میخواستن خودمم حیرون

... تا اینکه موقع اربعین شد و رفتم پیاده روی در اونجا از حصرت عباس خواستم راهنماییم کند و راه نشان دهد 

به دلم زد که برم انسانی بخونم ...

بعد کربلا که فکر کنم دی ماه بود ...باز هم دو دل بودم گفتم استخاره میگیرم برم انسانی یا نه که بد اومد 

در کتابخونه بودیم که داشتم فیزیک میخوندم و سقوط ازاد :/ دوستم داشت روانشناسی میخوند اتفاقی کتاب رو ازش گرفتم و شروع به خواندن کردم  خوشم آمد ::)))) علوم اجتماعی رو گرفتم بیشتر خوشم اومد 

همون رو تصمیم گرفتم انسانی بخونم :) فکرکنم اسفند یا بهمن بود:/ 

داستان ادامه دارد....




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

که چی؟؟؟؟؟

امروز یکهویی وسط مقاله خوندن برای ارائه هفته اینده یاد بلاگ افتادم که یک وبی هم داشتم یک زمانی 
همینطوری سرزدم  ..
اینقدر نا گفته ها زیاد شدن که ادم نمیدونه از کجا شروع کنه؟؟ از کجا و از چی بگه؟؟
قبلا ها بیشتر در وب  مینوشتم و بیشتر میخواندم  ولی الان زیاد نمینویسم اگرم بنویسم روی کاغذ چیزایی به هم میبافم
الان کم میخونم ... 
دوست دارم  برم توی یک عالم متفاوت.. عالم پر از نوشته و نوشتن وخواندن...
این ذوق و عطشم نسبت به  نوشته و نوشتن و خواندن هیچ وقت تموم نمیشود وهر وقت احساس پوچی و افسردگی میکنم 
دقیقا مصادف با پایین اومدن نسبت این سه کار است ....
به زندگی زیاد فکر میکنم...
به اتفاقات افتاده ... به اتفاقات نیفتاده... 
حس گنگی که همیشه باهام همراه بود هنوزم هست و این سوال همیشگی که چی؟؟ هنوز هم با من هست...
شاید از دوران راهنمایی چیزی که برام مونده همین سوال که چی هست؟؟؟ که رویکرد ها و تصمیمات منو رو جهت دهی میکنه!!!
از اون شخصی که اولین بار این سوال رو چند بار درگوش من تکرار کرد وبعدش کلی صحبت کرد ممنونم :) بقیه صحبتهارو یادم نیست 
ولی مهم ترین بخشش رو خوب یادم مونده!!!!  که چی؟؟؟

وقتی قبل هر کاری از خودت بپرسی که چی؟؟؟ شاید تصمیمات بهتری و با فکر تری بگیری 





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰