گفتم که صمیمیتم با دخترا بیشتر شده ....و امیدواربودم وابسته نشن که شدن :|

 به کشف جدیدی رسیدم ...

مشکلات اساسیه اونا

1 خونواده هاشون خیلی بهشون گیر میدن....و من همش دارم سعی میکنم از این وضعیتشون راضی باشن و همش براشون مثال میارم از ازادبودن و ضربه های که عواقب بعضی ازادی هاداره ...و میگم میارزه یانه ؟؟؟و دودوتا چهارتا کنن ... وبه چه قیمتی هرچیزی رو میخوان ؟؟؟؟ و نیمه پر لیوان زندگیشون رو ببینن....

ولی گیر دادن بی مورد و نداشتن اعتماد بدترین اسیبیه که به نوجوون میرسه ...چون باعث کاهش اعتماد به نفس ...قدرت تصمیم گیری...اراده برای انجام کار.و باعث میشه به چیزی برسن که بقیه میخوان نه خودشون :|

خدا به همه مون فهم به موقع بده ...

2تنهان........ یعنی من از توی چشاشون میفهمم که میخوان حرف بزنن و با یکی دردودل کنن...تو روی بقیه هم روشون نمیشه ...بخاطر همینه که میخوان تنها بامن حرف بزنن و اینکه کلا حرف خاصی نمیزنن ..این یعنی اوج تنهایشون ......و چقدر نیاز دارن یکی به حرفا و چرت و پرتاشون گوش بده ..

3دارن به زندگی و فکر حداقلی شون راضی میشن...این یعنی عمق فاجعه... و این موردم فقط با مطالعه و کتاب خوندن حل میشه تا سطح عقل و شعور و اگاهیشون بره بالا ..که یک ادم رو توی یکی دو روز نمیشه کتاب خون کرد....

پ ن: اینا کشفیاتم بود ...شاید بعدا به کشفیات جدیدی رسیدم ..که امیدوارم نرسم ...و مشکلاتشون فقط همینا باشن.........