عزم به سفر کربلا که میکنی...
همه چیزباحسین میشود ....
حتی یک استکان چای.....
و تو برای هیچ چیز ضروری به پولت دست نمیزنی ....و دست نخورده میماند تا برگردی........
پ ن: هعی ........نوشته شده در مسیر کربلا.....پیاده روی اربعین 93
عزم به سفر کربلا که میکنی...
حتی یک استکان چای.....
و تو برای هیچ چیز ضروری به پولت دست نمیزنی ....و دست نخورده میماند تا برگردی........
پ ن: هعی ........نوشته شده در مسیر کربلا.....پیاده روی اربعین 93
بیابان هم که باشی حسین ابادت میکند......
گذر زمان را نمیفهمی ...وقتی نگاهت به گنبد و گلدسته حرم امیر مومنان دوخته میشود....
یک...دو...سه ساعت ...نه افتاب غروب کرده است......
هعی....
پ ن: توی یادداشتای گوشیم نوشته بودم .....هعی......
همه چیز خوب است....
همه چیز خوب پیش میرود ...
زندگی سیر عادی خود را دارد ........
فقط او کمی عاشق شده است.......
پ ن: یهویی نوشت
سکوت کن ........مثه........ولش.....میگذره....
پ ن: درگیری نگاشت
خواب بود یا رویا یا واقعیت چه فرقی میکند؟؟؟
من از کربلا برگشته ام ....
همه چیز همان است.......
اصل واقعه...
روضه مکشوف لهوف.....
تعداد یار.....
تیر و نیزه....
دریده شدن معجر.....
بی حرمتی......
من فقط کمی بی تاب و تحمل شده ام و توانایی شنیدن ندارم..............
اگر در دلی ایمان باشد نمیتواند حسین را دوست نداشته باشد
چون حسین مجسمه ایست از ایمان