هوا،هوای پریدن است....

(: ....والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.... :)

۸۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

ای عقل....

ای عقل که وامانده ی صدها رازی...

تاچند به چون و چند می پردازی؟

 یاران سفر عشق به پایان بردند....

تو مرد نه ای، هنوز در آغازی....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روهوا1

ازمون امروز روهوا :|
اعصاب روهوا...
حال روهوا....
مادر زدن تو دیوار ا
ساسی+ترورشخصیتی 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اگر یک نفر

یا علی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود ازآنچه آفتاب برآن می تابد بالاتر است حضرت محمد(ص)*
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

هویجوری الکی...


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

به خدارسیدن...

ازدواج به هم رسیدن نیست ...

باهم به خدارسیدن است...




۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

پوکه2

جلسه اول


یکی از پشت در شروع کرد به فشار دادن دستگیره در و میخواست اونو از جا بکنه ..سریع چادرمو پوشیدم اینقدر داشت تند تند دستگیره رو فشار میداد که صدامو بلند کرد هی صبر کن.....

دروباز کردم...

پسر بچه با موهای ژل زده یاشدم واکس مو...صورتی پرا از زخم و جای زخم....و پوستی خشک و با بوی شامپویی که میداد تابلو بود رفته حموم..لباساش تمیر  ومرتب بودن ولی براش کوچیک بودن یکم ....

سلام خانم :)

من سلام خوبی چه خبر؟؟

سلامتی خانم ...هیچ خبر خانم

.لپاش سرخ شده و صداش گرفته و هی فش فش میکرد ..سرماخورده بود..دستمال بهش دادم و افتاد به بخت دماغ بدبختش

گفتم بخون هرجا اشکال داری ازم بپرس...

چشم خانم

حدود یک ربع شد یک کاغذ چندتا مسئله روش نوشته بود و گفت خانم بفرما خوندم..

گفتم به همین سرعت یعنی همه رو بلدی

بله خانم خیلی اسونه ....

یک مقایسه کسر براش نوشتم بلد نبود....یعنی 2*3 رو بلد نبود :|

همینطور شروع کردم جدول ضرب رو پرسیدن غیر از جدول پنج که مادرش بهش یادش داده بود بقیه رو اصلا بلد نبود....:|

گفتم باید اول جدول ضرب و یاد بگیری وگرنه بقیه رو نمیتونی حل کنی....

و هر ردیف رو یاد بگیری یک پوکه بهت میدم

عجیب صحنه ای بود..نیشاش تا بنا گوش باز شد ..به حدی که اصلا نمیتونست لبخندشو پنهان کنه.....و یک ذوقی کرد...

خانم راست میگی؟

من :بله

گفتم حفظ کن شروع کرد ردیف  و 2و 3 رو حفظ کرد و من بهش دوتا پوکه دادم

خیلی ذوق کرده بو دخیلی....

ادامه دارد............

موافقین ۲ مخالفین ۰

پوکه1

نیت خیلی مهمه....

مدتی میباشد که دلم میخواست به یک پسر بچه ای که کلی مشکل داره کمک کنم...
یعنی از صمیم قلب دلم میخواست این کار رو انجام بدم...
و واقعا مونده بودم ....سپردمش به خدا...
و خواستم اگه ضرورت داره و من میتونم کمکش کنم خودخدا برام شرایطش رو فراهم کن که.........
چندروز پیش عروسمون که معلم پرورشی مدرسه این پسر بود بهم گفت وقت داری به بچه ی یکی از همکارام ریاضی یاد بدی ...گفتم نمیدونم بستگی داره کی باشه ...الان خودم درس دارم و از این حرفا .....
گفت حسین ...پسر زهرا خانم سرایه دار ...وقتی گفت کلی تعجب کردم و ذوق مرگ شدم...
گفتم اره کمکش میکنم...و واقعا کار خدا.....
گفتم چی خیلی دوست داره که وقتی یاد گرفت بهش جایزه بدم..
.گفت عاشق تفنگ و تیرو ازاین جورچیزاست علی الخصوص اازاین پوکه ها...
رفتم کل خرت و پرتا هرچی که داشتم رو زیر رو کردم وبلاخره دوتا پوکه پیدا کردم....و اولین جلسه شروع.....

ادامه دارد ......
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مائیم..



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

حسرت پرواز

دیرسیت از خود، از خدا، از خلق دورم..

با این همه در عین بیتابی صبورم...


پیچیده در شاخ درختان،چون گوزنی

سرشاخه های پیچ درپیچ غرورم


هرسوی سرگردان و حیران درهوایت..

نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم..


بادا بیفتد سایه برگی به پایت

باری، به روزی روزگاری از عبورم....


از روی یکرنگی شب وروزم یکی شد..

همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم


خط میخورد در دفتر ایام،نامم

فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم


درحسرت پرواز با مرغابیانم

چون سنگ پشتی پیر درلاکم صبورم


اخر دلم با سربلندی می گذارد

سنگ تمام عشق برخاک گورم


قیصر امین پور
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

وقاف

و قاف حرف اخر عشق


آنجا که نام کوچک من آغاز میشود..


قیصر امین پور


پ ن: از انجایی که به شدت به شعرای جناب قیصر علاقه دارم ...هرازچندگاهی بعضی از اشعارش را میگزارم :)

موافقین ۲ مخالفین ۰