کمی ترس...

کمی ترس از اتفاقات پیش نیامده دارم

همین ....

به غیر از من.....

وقتی همه نگران منن به غیر از من......:|

پ ن: میزان اثر پذیریم در این روزا منفی شده .....چرا؟ نمیدونم.....

شاید چون دلم میخواد :|

قشنگم:)

روسری را طرح لبنانی ببندم یا نبندم ...

زلف بر صورت بیفشانم  نیفشانم ، قشنگم ....

پ ن: من با حسی سرشار از خود تحویل گیری :))))))))))))

هوای اینجا....

کلا هوای اینجا برام خوب نیست......

همه چیزم رو بهم میریزه.......اعصاب...تمرکز....ذهن....حوصله.....

اگه مجبور نبودم از هجرت باز نمیگشتم......

و از وقتی اومدم لحظه شماری میکنم که دوباره برم.....

ما گذشتیم ..

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی ...تو بمان و دگران وای به حال دگران...

ح س ی ن

تا نیاید اشتباه اینجا...

ان شاءالله

باسلام ان شاءالله

تنها جوابی که به من دادن ....یکجورایی زیاد مشکلی نیست .....

ولی مهم جواب اون بالایی میباشد ......که من امیدی ندارم .........

این گذرنامه ی من، مانده فقط یک امضا

طبق معمول شدم خیره به دستان رضا(ع)

یعنی میشود ...

یعنی میشود ارباب بپذیرد مرا برای خادمی زائرانش........هعی......:(

امیدی ندارم.....با کارایی که بعد از کربلا کرده ام.....امیدی ندارم ........:(

خادم زائر شدنت را عشق است:(

بغض نوشت...در اوج نا امیدی ........

اینقدر داغونم که شرم دارم بخواهم حاجتم را..........

دلم میخواهد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تفکر عمیق برخی ها:دی

واقعا ملت چی پیش خودشون فکر میکنن!!!!!!!!!

باچفیه برا خودم ی جانماز کوچیک درست کردم....

اینجا نمازم شکسته میباشد...

دختره بهم گفت ببخشید شما مسافرید؟؟؟

گفتم بلی

گفت از کجا؟

گفتم رفسنجونف

گفت: جدی؟ دیدم چفیه دارید فکر کردم از خرمشهر اومدید:))))

من:|

چفیه:|

مهرنماز:|

کناری مرده بود از خنده:دی

تو دلم بهش گفتم خیلی خنگی :|