دیرسیت از خود، از خدا، از خلق دورم..

با این همه در عین بیتابی صبورم...


پیچیده در شاخ درختان،چون گوزنی

سرشاخه های پیچ درپیچ غرورم


هرسوی سرگردان و حیران درهوایت..

نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم..


بادا بیفتد سایه برگی به پایت

باری، به روزی روزگاری از عبورم....


از روی یکرنگی شب وروزم یکی شد..

همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم


خط میخورد در دفتر ایام،نامم

فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم


درحسرت پرواز با مرغابیانم

چون سنگ پشتی پیر درلاکم صبورم


اخر دلم با سربلندی می گذارد

سنگ تمام عشق برخاک گورم


قیصر امین پور