دیروز دختر دایی ام امده بود خونمون...کلاس هفتمه...

یکم خیلی خونواده ی ما با بقیه خونواده های اقوام فرق دارد یعنی خیلی فرق داریم از همه نظر

رفتیم تا یک جایی از کنار گلزار شهدا رد شدیم دلم میخواست برم بخاطر او هیچی نگفتم کلا تو این فازا نیست..یکهو خودش گفت وایسا بریم سر مزار من لز خدا خواسته گفتم باشه....

ورودی گلزار قبر شهید گمنامه که نیم متری بالاتره...

گفت این دیگه قبر کیه؟

گفتم شهید گمنام

گفت:شهید گمنام دیگه کیه؟ چرا روسنگش اسمش نیست؟؟

من باچشمانی ک داشت از حدقه میزد بیرون گفتم نه یعنی  وقتی جنازه شو پیدا کردن پلاک نداشته

گفت جدی؟؟ خب الان مادر پدرش نمیدونن اینجاست؟؟؟

من نه.....

گفت توچقدر میدونی!!!!

منم یکم از شهدا وحضور شهدا بهش گفتم و او مثه اینکه داشت داستان تخیلی میشنید مات و مبهوت بود

گفتم شهدا هرچی بگی میشنون و جوابتو میدن 

داشت اهنگ میخوند گفتم فاتحه بخون

گفت بلد نیستم !!

روی قبر مهر نمازی گل شده بود یکم برداشت ک باهاش گردن بند درست برای یادگاری!!!!!!

و در اخرین لحظات رفت ر وی قبر شهید خم شدو چیزی گفت واومد......

دلم براش سوخت.....

و از خودم متنفر شدم:|