این روزا ذهنم درگیره.....


خیلی به غربت حضرت اقا (روحی فداه )فکرمیکنم.....


خیلی کار رو ی زمین مونده خیلی........


و من نشستم ...او نشسته....او منتظر برخاستن من....و من منتظر برخاستن او......


باید برخیزم ....باید کاری بکنم....باید اورا هم بلند کنم و با خود همراه.......


باید دست بزارم روی زانوی خودمو کاری بکنم.......درحد خودم..نه فراتر از حد خودم....چون جنگه ...باید بیشتر از توانم از خودم کار بکشم


من خسته شدم از این همه نشستن.....از این همه دست روی دست هم گذاشتن......


پ ن: بی پلاک معلوم هست کجایی؟؟؟؟ چیکار میکنی؟؟؟؟چرا برای ارزو و دعایی که میکردی (خدایا به من درد دین بده خدایا کمکم کن برای امام زمان و نائب بر حقش به درد بخورو مفید باشم ) تلاشی نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟ جمع کن این بساط غفلت زدگیتو...........