خوشا گریه ، نه این گریه!
خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت ،
چو روزی پسرش رفت ...
خوشا قصه ی یعقوب !
که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است ...
خوشا چاه !
همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد ...
و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا;
و نه انگشت کسی گم شده آن جا،
و کنارش نه تلی بود نه تپه !
وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه ...
خوشا قصه ی یعقوب !
که گودال ندارد،
وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ... »
عجب مجلس گرمی شده این جا ،
همین کنج اتاقم که به جز من و به جز روضه ی ارباب ،کسی نیست
و انگار که عالم همه جمع اند همین جا !
و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار،
گرفتند دمِ حضرت ارباب :
حسین جان ... حسین جان ...
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
سلام.
شعر بالا از خانم ژاله اصفهانی بود که تقدیم حضورتون شد.
اما غرض از ارسال این کامنت و این شعر بیشتر بخاطر آگاهی دادن در مورد جریانیه که اخیرا بین جوانان و دانشجویان خیلی راجع بهش بحث میشه و اون اینه که چرا دانشمندان بزرگ جهان وقتی به مقامات بالای علمی میرسن وجود خدا رو رد میکنن؟
در این مورد پستی نوشتم با عنوان پندار خدا،حفره های پر شده که البته برداشتی آزاد از عقاید و باورهای دانشمندان مومن و هم غیر مومن هست و نشون میده خدا وجود داره و علت اینکه دانشمندان به چنین عقیده ای میرسن از کجا نشات میگیره.
بنده همین جا از شما رسما دعوت میکنم قدم رنجه بفرمایید و این متن رو مطالعه بفرمایید و برای آگاهی دادن به دیگران،چنانچه مایل بودید نظرتون رو راجع به این پست اعلام کنید.
موفق باشید.