نمیدونم چرا دلم جنوب نمیخواد...........
همین وقت و بی وقت رفتن به گلزار شهدا... برای حال پتال و ورهم شور من خوب تراست...
از کوی دوست همین مرا بس...
البته اصلش اینه که شهدا دلشون نمیخواد منو بطلبن...کسی چه میدونه...
یا شایدم شهدا تا اون حد نمیبیننم که بخوان دعوتم کنن برم مناطق ....دعوتم میکنن برم گلزار ........درگیری نگاشت...
از سمتی نا معلوم به سمتی مجهول عجولانه و بی پروا میروم.........
یاران به بسم الله رد شدند ز رود....
من ختم قرآن نمودم و مغلوب شدم...
پ ن: دعا کنید این قبرستان نشین عادات سخیف را...............
من باید شهید راه امر به معروف و نهی از منکر بشم...............
این اوضاع فقط با خون دادن حل میشودولاغیر...........
پ ن: بی پلاک خسته ی خسته از این اوضاع..................:(
پ ن2: یکی اول باید خودمو امر به معروف و نهی از منکر کنه...هعی........
دلم میخواد برای اینکه خیلی چیزارو بیخال بشم و چیزای جدیدی رو. شروع کنم ...
برم یک جایی تنها ی تنها برای خودم زندگی کنم وقتی به همه اون نتایج و برنامه هام رسیدم برگردم ......
فقط برای مدتی .......
پ ن: درگیری نگاشت
از هیچ کس ابی گرم نمیشود.........
فقط همه بلدند خوب حرف بزننو شعار بدن........
بیشتر از کار کردن، این حرفا ها و شعار ها خسته ام میکنند............
کاش توان دعوا کردن اساسی با بعضی ادمارو داشتم ...........
فکرکردن با چهارتا حرف قلمبه سلمبه مشکل انتقلاب و جامعه اسلامی حل میشه..
عق عق.......چقدر اعصابم خورده.................
پ ن: جناب شهید نمیخواهی نظری به حال و وضع ما بکنید ..........
مثه اینکه کار برای شماست..........
نکنه اینجاهم باید تنهایی دست به کار شم ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
پ ن 2: بی پلاک داغون و عصبانی شده..............................
