اساسی...

باید خودم را از همه حواشی دور کنم.....

باید دوباره همه اهداف واصلهایم را مرور کنم.....

یک ریکاوری اساسی...

یک توبه ی اساسی...

یک برنامه اساسی...

یک کار اساسی..

یک توسل وتوکل اساسی...

و یک فراموش کردن  اساسی....................

خدایا کمکم کن......

حوصله شو ندارم..

دیشب اصلا خوابم نبرد...تا اذان صبح بین خواب بیداری بودم...از دیشب به شدت معده درد شده ام :|

یکی از مرض هایی میباشد که از اون موقعی یادم میاد بامن بوده:|

علی الخصوص وقتی ناراحت وعصبانی میشوم.......:|

اصلا حوصله شو ندارم:|

امسالم موندم :دی

دیشب دوستی عزیز  یادم اورد که عایا سبزه گره زدم درسیزده بدر یانه؟؟؟!!!

و من اصلا یادم نبود از سبزه و جریان گره زدنش !!!:دی

به نظرم امسالم موندم  :دی خخخخخخخ

اوج پرتی...

کتاب جلومه زبانم بهم میخورد ..ولی هیچ واژه ای به مغزم برای یادگیری نمیرسد...

این یعنی حواسم در اوج پرتی است:|

توضیح...

کوریم درحالی که فکر میکنیم میبینیم ...بعنی همه چیز رو از زاویه دید خودمون میبینیم بخاطر همین فکر میکنیم درست دیدیم ....

به همین دلیل یک وقتایی زود قضاوت میکنید...فکر بد میکنیم ....بد برداشت میکنیم ...

 ی جورایی با این جمله بهم ربط دارن: فکر میکنیم میفهمییم درحالی که  نفهمیدیم....

یعنی خود را عقل کل دانستن...یعنی یک فهم حداقلی از همه چیز داشتن...فهمی که هیچ رشدی نکرده:|

عذر بدتر از گناه..

عذر بدتر از گناه... یعنی بدونی داری گناه میکنی ولی به روی خودت نیاری و همچنان ادامه بدی...:|

پ ن: بی پلاک دارای احساس تهوع از این وضعیتش :|

پ ن: استغفرالله من جمیع ظلمی و جرمی و اسرافی علی نفسی و اتوب الیه ......

یک اخلاقی دارم ..

یک اخلاقی دارم زیاد ازش خوشم نمیاد...

اینکه تنبیه و تشویق بقیه روم اثر نداره یعنی اگه بخوام یک کاری رو انجام میدم اگه نخوام انجام نمیدم حالا اسمون به زمین برسه....

یکی یک ساعت برام منبر بره تا خودم نخوام اون  کارو نمیکنم ....کلا خیلی طول میکشه تاثیر بگیرم..:|


نمیدونم به این میگن خودخواهی یا بیخیال بودن یا شایدم یک چیز دیگه...

__________________________________________________________

بیشتر ازاونکه به حرفای طرف اهمیت بدم بیشتر دقت میکنم به اینکه چه کسی داره اون حرف رو میزنه....

مثلا مادرم هیچ وقت  درباره اموراتم مستقیم به من چیزی نمیگویند همینکه نگاه کنند من خودم میفهمم که چه کردم!یا مادرم راضی است یانه!!!!...

همین چندروز پیش اندراحوال یکی از اموراتم را بهشون گفتم ..او سری به نشانه تاسف تکان دادو گفت قبلا ها بهتر بودی...(البته بعدشم لبخند زدو زد به شوخی ولی ......)

و من شدیدا از درون داغون شدم والان احساس شکست عشقی میکنم :دی
_____________________________________________________________

و الانم نمیدونم اینایی که گفتم همشون روی هم یک اخلاقن یا دوتا اخلاق جدا ازهمن؟!!!!!:دی

کمی استرس ...

رسما دارد پوستم کنده میشود....

درس ها مانده است.........

و من اصلا استرس ندارم...

بیخیال بودم بیخال تر هم شده ام.........

خدایا کمی استرس....

چندیست...

چندیست دوره شده ام از خودم...

از خدا...

از اصل های زندگی ام ........

حال روحم بس عجیب شده است ...هعی...

ای روح خزان زده ی من...

قانون طبیعت هم همیشه درست نمیگوید که روح پیرترها خزان زده میشود...

نه به سن و سال نیست...

اصلا وقتی گناه وارد قلب و روح کسی میشود باید فاتحه بهارش را بخوانند.....

سه ماه...

شاید سه ماه دیگه.....