گذر زمان را نمیفهمی ...وقتی نگاهت به گنبد و گلدسته حرم امیر مومنان دوخته میشود....
یک...دو...سه ساعت ...نه افتاب غروب کرده است......
هعی....
پ ن: توی یادداشتای گوشیم نوشته بودم .....هعی......
گذر زمان را نمیفهمی ...وقتی نگاهت به گنبد و گلدسته حرم امیر مومنان دوخته میشود....
یک...دو...سه ساعت ...نه افتاب غروب کرده است......
هعی....
پ ن: توی یادداشتای گوشیم نوشته بودم .....هعی......
همه چیز خوب است....
همه چیز خوب پیش میرود ...
زندگی سیر عادی خود را دارد ........
فقط او کمی عاشق شده است.......
پ ن: یهویی نوشت
سکوت کن ........مثه........ولش.....میگذره....
پ ن: درگیری نگاشت
خواب بود یا رویا یا واقعیت چه فرقی میکند؟؟؟
من از کربلا برگشته ام ....
همه چیز همان است.......
اصل واقعه...
روضه مکشوف لهوف.....
تعداد یار.....
تیر و نیزه....
دریده شدن معجر.....
بی حرمتی......
من فقط کمی بی تاب و تحمل شده ام و توانایی شنیدن ندارم..............
اگر در دلی ایمان باشد نمیتواند حسین را دوست نداشته باشد
چون حسین مجسمه ایست از ایمان
سالها داریم اما کودکیم ....
جان را رها کرده در فکر تنیم ....
تن بمرده در غم پیراهنیم ....