زمان
گذرش چیزی جز بلاتکلیفی و سرگردونی با کمی اضطراب نیست
پ ن:روهوا نوشت
زمان
گذرش چیزی جز بلاتکلیفی و سرگردونی با کمی اضطراب نیست
پ ن:روهوا نوشت
یعنی داغون شدم از بس حواسم پرته الان یک لحظه به خودم اومدم میبینم دارم پستامو پاک میکنم :| :|
دینی میخوندم به خودم اومدم داشتم میگفتم عزت و عفاف میشه سرعت زاویه ای :دی
بقیه امورات بماند.....
حسش نی........
حس کاری ...حرفی..هیجانی...
یعنی حسش بود...الان نیست....
یعنی گرفته شد ....
یعنی تا مجبور نشم کاری نمیکنم...یعنی هیچ کارم خودجوشانه نیست....
شایدم دوباره برگرده...یعنی باید برگرده....
پ ن: درگیری نگاشت
ادم وقتی یک مدتی در مسجد نماز میخونه و لذت نماز خودن توی مسجد رو میچشه ...
و با ادمای خیلی خاص مثلا مادرای شهدا همنشین میشه...
دیگه نماز خوندن حتی اول وقتم در هیچ جای دیگه بهش نمیچسبه...
اونجا حدااقل امیدی داشتم که بخاطر نماز حاج بی بی خدا نماز منم قبول میکنه
یا بخاطر ابرویی که او داره یک نیم نگاهی هم به من میندازه...
ولی اینجا فقط من هستم و دل پراز گناهم و نمازی که بالاتر از این سقف کوتاه نمیرود هعی.....
واقعا بعد از خوندن این مصاحبه نمیدونم چی بگم...درطول مدت خودنش تنها چیزی که به ذهنم میرسید اینه که فقط خدا میتونه.....
http://www.jahannews.com/vdca6anya49n661.k5k4.html
حتما حتما بخونیدش