برنامه ی هجرتمان جور شد به لطف خدا....
امیدوار وقتی برمیگردم .........
التماس دعای فرج....
التماس دعا برای خودم :)
برنامه ی هجرتمان جور شد به لطف خدا....
امیدوار وقتی برمیگردم .........
التماس دعای فرج....
التماس دعا برای خودم :)
انتظار را باید از مادر شهید پرسید......
ما چه میفهمیم معنای دلتنگی را.......
پ ن: این روزا حاج بی بی حال خوشی ندارد اصلا.....:(
اه ها و بغض هایش ارامشم را بهم میزند...اینچنین طوفانی شدن را دوست دارم...
بی حواسی و بیخیالی بقیه خیلی اعصابمو بهم میریره...دلم میخواد توسر همه دااد بزنم ....
ملت مراسم شهدارو باعروسی اشتباه گرفتن:|
از جلوی مادرای شهدا رد میشیم و سلام میکنیم..همه مون به نحوی و در حد خودمون داریم خون بچه هاشون رو پایمال میکنیم او با هفت قلم ارایش و حجاب داغونش که عیبش تو ظاهرشه...و من بدون ارایش و حجاب کاملم و با هزارو یک عیب پنهانم.:(:(
حالم اصلا خوب نیست....:( یعنی اصلا خوب نیست...وقتی ب مادرای شهدا نگاه میکنم خرابتر هم میشود..وقتی از من هیچ و پوچ تشکر میکنن دلم میخواد بمیرم ....اینروزا همش میخوام ک بمیرم....میخوام ک نباشم......
روستامون 40تا شهید داره + یک شهید گمنام
هرسال براشون یادواره گرفته میشود.......
ملت روزهاست که دارن کار میکنن برای یادواره شهدا هیچیشون نشده......
ما یک روز رفتیم یک چیز افتاد تو چشممون کلا ارامشمون رو سلب کرده از بس درد میکنه...
باد کرده ضایع:دی
جنبه و ظرفیت ندارم :|
یک چندروزی شده کارایی رو که میخوام انجام بدم رو تو خواب میبینم که انجام دادم
یعنی قرار بود برای دیروز یکسری متن پیدا کنم شب قبلش خواب دیدم پیدا کردم دادم به طرف به خاطر همین دیروز نگشتم متنارو پیدا کنم فکر میکردم دادمشون :دی که طرف زنگ زدو گفت چی شد؟؟؟؟
یا مثلا میخواستم با یکی صحبت کنم تو وخواب باهاش حرف زدم دیگه تو روز باهاش حرف نزددم :دی
و ازاین موارد زیاده .......
عایا دیوونه شدم ؟؟؟؟:دی
و دیشب تنها بودم در خانه و خوابیده بودم تو خواب حس کردم یکی داره به پنجره اتاقم نزدیک میشه بیدار شدم صدای قدمای یکی که داشت روی حیاطمون راه میرفت رو شنیدم صداش خیلی نزدیک و واضح بود و من شبه ای را دیدم ....بعله ایشون دزد بودند...
و من اصلا حوصله نداشتم بترسم ...فقط گوشی مو برداشتم زنگ زدم مادرم اینا بیان حتی از جام بلندم نشدم :دی
عایا متوهم شده ام ؟؟؟؟:دی
یک وقتایی اینقدر روحم خسته است که نمیتونم دست و پامو تکون بدم...
و ساعت ها ولو میشم روی دشک عین خود دشک بی روح و بی جان خیره به سقف...
روهوا نگاشت...
پ ن: روزمرگی و غفلت زیاد ادم رو به این روز میندازه:|