این چندروز هم گذشت باتمام کارها و اتفاقات.....
و درمیان همه اینها تنها چیزی خیلی ذهنمو درگیر کرده و برام عجیب بود عوض شدن ادماست...
همه دوستان و هم بازی های دوران بچگی مو دیدم....
همه شون تغییر کرده بودن .....
 اینقدر تغییر کرده بودن که تمام سلام های من بهشون به دیوار واصل شد:| اصلا نگاه نمیکردن یا اگرم نگاه میکردن سریع روشون بر میگردوندند:|
اینقدری مادراشون بهم محل میدادن خودشون محل نمیدادن....
اکثرا ازدواج کرده بود....اکثرا حجاب و تیپشون عوض شده بود... دوتاشونم نی نی داشتن :)))))))))))))
کلا از پارسال تا امسال خیلیا تغییر کرده بودن...منم خیلی تغییر کردم ...مثلا سرسختی قبلنامو ندارم:|
و کمی خل و دیوونه تر شدم :دی اینو خیلیا بهم گفتن :دی
 حتی افرادی هم که میومدن کمک هم تغییر کرده بودن.........
در این میان فقط مادرای شهدا مثل همیشه با محبت خندون و با غمی عمیق که میشد از توی چشماشون اینو حس کرد بودند ....
و من درمیان این جمعیت و اینهمه اشنا جایی برا نشستن جز درکنار مادرای شهدا علی الخصوص حاج بی بی نداشتم ........
یعنی اینقدر تغییر کردن که دیگه ماها باهم صحبت مشترکی جز احوال پرسی نداشتیم :|

وقتی از این نظر فکرمیکنم دلم میگیره ...ولی وقتی فکرمیکنم که همه اینها مهمون شهدان و تک تک شون با دعوت شهدا اومدن اروم میشم مطمئنا اینها درقلب و درون خودشون یک چیزایی دارن که در ظاهر مشخص نمیشه و فقط شهدا میفهمن.........
امیدوارم خدا اخرو عاقبت همه مونرو ختم به خیر کنه....و شهدا همه مون رو شفاعت کنن.....