گفتم بزار برم بپرسم...
رفتمو همه موافقت کردن :)
وقتی بهشون گفتم
کلی خوش حال و شدن و رفتن سنج و طبل برداشتن و شروع کردن به زدن کم مونده بود جلسه رو بهم بریزن :دی
فرستادمشون تو کوچه ......اینقدر با مزه بودن یکیشونم مداح بود عبا پوشیده !!
یک عالمه پسر بچه قدو نیم قد که بزرگترینشون12 سال داشت هیئت عاشقان علی اصغر تشکل داده بودن
خعلی دوستشون داشتم خیلی پاک و ریا بودن
چقدر پاک و معصومه:(
خدابرای پدرو مادرش حفظش کنه......
کلا محرم امسالم پراز اتقاف های خوب بیاد موندنی ای داره میشه ....
خدایارو شکر میکنم که ارباب بهم لیاقت نوکری شو داده .......
هرکی ارباب نداره یعنی هیچی نداره.......
پ ن: امروز کلی عکس گرفتم :)
نمیاد و دلتون نمیخاد براتون کار کنم چرا اینقدر عذابم میدید ؟؟؟
من خودم میدونم هیچی نیستم و لیاقت کار کردن برای شهدا رو ندارم ..........
همینکه کار پیش نمیره برای داغون شدنم کافیه .......
چرا پایه ابرو میاد وسط...........
خدایا کمکم کن......
من از این کار دست بردار نیستم من نمیخوام شرمنده خونواده های شهدا بشم :(
اصلا نمیتونم جلوی گریه مو بگیرم .........
اومدیم ثواب کنیم کباب شد......