حس میکنم روحم در حال نابودیه....
چون هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده:|
اول التماس دعای فرج
دوم التماس دعای فرج
سومم التماس دعای فرج
التماس دعا برای خودم
حس میکنم روحم در حال نابودیه....
چون هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده:|
اول التماس دعای فرج
دوم التماس دعای فرج
سومم التماس دعای فرج
التماس دعا برای خودم
هیچ جا خونه وعلی الخصوص اتاق ادم خود ادم نمیشه..
دلمان به شدت گرفته در اینجا:(
پ ن: در هجرت به دل نطلبیده به سر میبرم
باید دوباره هجرت کنم....اگه بخدا بخواد....
این یکی خیلی فرق میکنه ...
انشا ءالله که جور بشه .......
چندروزیست که ساعاتی از شب یا روزش را میسوزم در تب:/
تحمل میکنم ...شاید کفاره ای باشد برای دریای بیکران گناهانم ........
سکوت میخواهم...
از نوع عمیقش....
از این زیادی حرف زدن ها کسی به جایی نرسید و نمیرسد....
اصلا همان حرف دل را هم نباید زد....بزار اینقدر در دل بماند تا بپوسد و فراموشش کنی...:/
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی
چــه کنم که هست اینها گل باغ آشنــــایــی
همهشب نهادهام سر، چو سگان بر آستانت
کــــه رقـیـب در نیـایـد به بهانــهء گدایـــــــــی
مـــژهها و چـــشم یارم به نظر چـــنـان نماید
که میـان سنبلستـان چرد آهـــوی ختــایـــی
در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است
به امیـــد آنکه شاید تو به چــشم من درآیــی
ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن
که شنیــــدهام ز گلها همه بوی بــــــیوفایی
بهکدام مذهبست این بهکدام ملتاست این
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چــرایی
به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند
که برون در چـــــه کردی که درون خـــــانه آیی
به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز دیدم
چو به صــــــومــــعه رسیـدم همه زاهد ریایی
در دیـــر مــیزدم من، که یـکـــی ز در در آمد
که: درآ، درآ، عراقی! که تو خاص از آن مـایی
اینروزا عادت بدی کرده ام ...
الکی #حرف زدن....
روهوا نگاشت