«شهید یعنی: به خیرگذشت...نزدیک بود بمیرد!»
"تو"
چه میکنی،این میانه ی خون برادرم...؟!برای بیداری ما...؟!
آخ ...
یادم رفته بود ...
شهید بیدارمیکند ...
شهید دستت را میگیرد ...
شهید بلندت میکند ...
شهید ، "شهیدت" میکند ...
.
فکه و اروند یا دمشق وحلب... یا صعده و صنعا...!
فرقی نمیکند...
شهید ، شهیدت میکند ؛ باورنمیکنی....؟؟؟؟
حالا عکس را بزرگ کن ،
بزرگتر...
حالا زل بزن....!!!
بیدار که بشوی ، جاده خاکی انحرافی رفته را برمیگردی به صراط مستقیم...
شهادت میوه ی درختان جاده ی صراط مستقیم است ..!
یادت باشد : «شهید ، شهیدت میکند»
پ ن: نزدیک اردو جنوب شده...ودلمون هوایی شده...
شهدا ماکه آدم نیستیم ونشدیم...امیدمون به محبت همیشگی شماست...
عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است
غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است
«دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد
بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است
با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز
قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است
نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی؛
«هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است»
«مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است
شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است
جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن
ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است...
پ ن: ماکه غیر یکی دوبیتش بقیه رونفهمیدیم :دی هرکی فهمید خوش بحالش..
چقدرتوش تناقضه:/
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدر ِ نیم نگاهی ببینمت
تکلیفِ بیقراری این دل چه میشود؟!!!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت!!!
.
ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران سر راهی ببینمت
یا که مُحَرَمی شود و بین کوچهای
در حالِ کار ِ نصبِ سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من
سرگرم میشوم به گناهی ببینمت
با این دلِ سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیالِ کهنه یِ واهی. . . ببینمت!
دارم یقین که روز ِ وصالِ تو میرسد
ذکر ِ لبم شده که الهی ببینمت....
اَللّهُمَّ عَجِّل لِولیّکَ الفَرج
لعنت بر دل سیاه شیطون.:|
استغفرالله من جمیع ظلمی وجرمی واسرافی علی نفسی واتوب الیه...
اعوذ باالله من نفسی...
:((((((
جنگ خرعست. ...جنگ اشغال عست.:| ... جنگ بره گم شه....:|
آستانه تحمل بالایی دارید مستندای ملازمان حرم رو ببینید...:((( (یکشنبه ها ساعت22)
من که بادیدن یک عکس هم قاطی میکنم :|
اینم خیلی مداحی پرسوزیه...
من بیست سال ندارم ..
بیست سال از دست دادم
چقدر زود میگذره...
رفتم رای بدم یکی از اشناهامون شناسنامه هارو چک میکرد..
عکسمو دید گفت:چقدر بچه بودی:)
گفتم خب برای 5سال پیشه. ...
یک لحظه خودم جا خوردم...یعنی این عکسو 5سال پیش برای شناسنامه گرفتم....عین باد از جلوی چشمام گذشت این 5سال.یادمه یکی از درگیریام این بود که نمیفهمیدم الان بزرگم یا بچه :/ یک کار میکردم میگفتن زشته بزرگ شدی میخواستم کار ی انجام بدم میگفتن هنوز بچه ای واین برخورد بقیه منو دچار چندگانگی کرده بود خخخخ ..حس بدی نداشتم...زیاد ناراضی نیستم از اونچه که گذشته...خوبوبدش ...ثواب وگناهش:/...دیوونه بازیا ودرگیربازیا...جوگیر شدنا (شامل قسمت اعظم این دوران بود خخخخ
خدایا به همه عمر بابرکت وبه درد بخور بده...
پ ن : دیروز تولدم بود..اگه ملت تبریک نمیگفتن یادم نبود:|