دیشب عروسی یکی از دوستای دبیرستانیم بود....

اکثر بچه هابودن.......قبلش خیلی ذوق داشتم ...کلی دلم برا همه شون تنگ شده بود:)))

رفتیم بلاخره......

دوتا شون دماغاشون رو عمل کرده و بودن..:|

دوتاشونو اصلا نشناختم :|

دوتاشون مثه قبلا بودن.:)))

یکیم که خیلی باهاش صمیمی بودم یکم خیلی به روز شده بود .... به روز شدن این بیشتر ازهمه ناراحتم کرد:(

 کلی یاد خاطرات دبیرستان افتادیم ...از شوت بازیا و خرابکاری ها..:))))))))) چه زود گذشت......ولی هرچی بود خیلی خوش گذشت.....:)))))))

اللهم اهدنا صراط المستقیم