دقیقا وقتی که به چیزی فکر نمیکنم کلااز فضاش پرتم .... یک اتفاقی میفته کلا درگیر اون کار میشم ....
از اخرین باری که برای دیدار حضرت اقا روزها اشک ریختم دوسه سالی میگذره اگه اشتباه نکنم ..که دبیرستان بودم یکی از دوستام رفت ومن چندروز گریه کردم....
درسکوت احوالات خودم بودم که دوستم زنگ زد میتونی بری دیدار رهبری یا میخوای بری؟یادم نیست...
گفتم کس دیگه ای نیست ؟؟؟ اونایی که از من دانشجوترن نمیخوان برن..گفت خبرت میدم....منم مطمئن بودم هیچ کس این موقعیت رو از دست نمیده مگر اینکه واقعا نتونه...وزیاد دلمو صابون نزدم ..دیدم خبری نشد شبش ...دلم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم...
فرداش دوستمو تو محوطه دانشگاه دیدم گفت راستی قطعی شدی! گفتم چی؟ گفت دیدار رهبری....
قند توی دلم اب شد ....قرار بود شب حرکت باشه...
که سر کلاس بودم حدود ساعت 2ونیم که پیام اومد 3ونیم حرکته ..برو بلیط بگیر...
ته کلاس رو پیچوندم رفتم ...بدو رفتم خوابگاه لباس عوض کردم بدون ناهارو وسیله ..کیفمو برداشتم رفتیم ترمینال...

ادامه دارد....