بچه سال تر که بودم هر وقت هرطورم میشد.میرفتم هیئت..گلزارشهدا..یا بعضا برای خودم روضه میذاشتم و گریه میکردم...وشارژ میشدم اساسی و کلا حالم خوب میشد..سبک میشدم...

ولی الان  هرچقدر گریه میکنم بعداز اون همون حالی که داشتم و دارم...
چه بسا غمم بیشترازقبلش میشه....
آدمی هرچه بزرگتر غم ودغدغه اش  بیشتر...
یک وقتایی حس میکنم مغزم میخواد بترکه...
چه غمی بالاتر از بی امامی؟؟
چه غمی بالاتر ازاینکه با دست خودت از کارشهدا کناره بگیری؟؟؟
چه غمی بالاتراز.....هعی. ..خدا...
حوصله حرف زدن و گفتن و شنیدن ندارم .. 
پ ن:دلم برای کار شهدا تنگ شده....