خیلی وقت بود که این حس زهی خیال باطل به ذهن و دلم نیومده بود
وفکر میکردم حداقل چیز هایی در زندگیم در یک دور درست میچرخن ...
که ... زهی خیال باطل....
وختی که کلنجار میری با روح و دل و منطق خودت برای کلی چیز ها که اصلا مد نظرت نبودن و نیستن و گاها قبولم نداریشون ....
و ساعت ها و روزها صبر کنی و چیزی نگی 
اون وخت برای نیم ساعت ....
ارزش گفتن نداره....
 پ ن: صرفا جهت تخلیه
خدایا ی پس گردنی بزنو خود خواهی مارو نابود کن...