هرازگاهی ... یک مورچه کوچولویی مغزم رو قلقلک میده که برم سمت ریاضی و فیزیک... 
خب من که تغییر رشته دادم به دلیل بی علاقه گی به ریاضی و فیزیک نبود که 
به دلیل نخوردن گرایش های ریاضی فیزیک به گل وجودی من بود... واینکه دوست نداشتم مهندسی و اینا بخونم ولی نگفتم که دوست ندارم ریاضی و فیزیک محض بخونم....
یعنی حس میکنم ذهن تشنه این شده ساعت ها بشینم وحل کنم حل کنم ...
به جوابم نرسیدم نرسیدم... دلم میخواد هی کلنجار برم... 
کلا کیف میکنم از اینکه مغزم درد بگیره... بلاخره پایان هر مغز دردی یک نقطه روشنه من میدونم....:)))
من بلاخره میرم ی جوری  خوندن و حل کردن ریاضی رو شروع میکنم
عجله هم ندارم سریع تموم کنم درس و مشق رو... میخوام لذت ببرم....

4