هوا،هوای پریدن است....

(: ....والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.... :)

۵۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

زلزله

اینجا زلزله شد..البته من نفهمیدم ولی اهالی خونه فهمیدن که زمین لرزیده !!!

اینم شعر ی که توش زلزله داره :دی

چون آیینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به همین دلیل به توبه واقعی و راستین٬ » توبه نصوح « گویند

داستان مردی را که در حمام زنانه کار می کرد را شنیده اید؟مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

و شهید میشوی ..

عجب جمله ای.!!!!!


وقتی عقل عاشق شود

عشق عاقل میشود

و شهید میشوی !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بدون عنوان 3

ادامه....

خونه رو پیدا کردیم ومن همچنان داشتم ازاسترس خفه میشدم ...

رفتیم مادرشهید اومد استقبال و احوال پرسی ....و یغض کرده بودم....

بندگان خدا کلا تعجب کرده بودن و جا خورده بودن که چی شده یکباره و بدون خبر اینهمه ادم اومدن خونه شون....( این اتفاق هم یه یمن بوق بودن مسئولین هست که کلی اعصابم خورد شد سر این قضیه و بماند .......)

نشستیم و مادرشهید تعریف کردن که فرزند اولشون علیرضا بوده و سال دوم رشته شیمی فردوسی مشهد میخونده بعدش میره جبهه و گفتن که به چه جبر و سختی زندگی کردن این بچه ها رو بزرگ کردن...و به شدت مریض بودن ...

هنوز اون کسایی که باید میومدن برای خبر نیومده بودن ماهم حیرون که چیکارکنیم رفتیم توی اشپزخونه وبه خواهر شهید برای پذیرایی کمک کردیم ...

ادامه دارد ...



موافقین ۱ مخالفین ۰

یافارس الحجاز ادرکنی ....

14راه برای ازدیاد محبت امام زمان در قلبمان............

موافقین ۱ مخالفین ۰

بدون عنوان 2

از استرس داشتم میمردم وهمش به یاد حاج بی بی بودم و پیش خودم میگفتم یعنی میشه عبدالمهدی پسر حاج بی بی باشه و یاد خوابی افتادم که چند وقت پیش دیدم : تو خواب شهیدرو دیدم بهش گفتم چرا نمیای؟؟؟ گفت صبر کنید میام ....

ما حتی اسم شهدا رو هم نمیدونستیم ...هیچ چیز اماده نداشتیم توراه زنگ زدیم یکی از دوستان دوربیناروبیاره بنیاد شهید ..
نیرو هم نداشتیم و به یکی دونفر زنگ زدیم نبودن ...بلاخره رسیدیم بنیاد شهید و اون گروهی که اومده بودن خبر بدن اونجا بودن...
زنگ زدم به یکی از دوستام که بیادبرای کمک ..اونم سریع خودشو رسوند...
چندتا گروه از صداسیما وخبر گزاری ها اومده بودن ...رفتن و به ما نگفتن ://///
دیگه زنگ زدیم ادرس رو پرسیدیم ...در تمام این لحظات معده ام داشت میترکید و تپش قلب داشتم و یک لحظه حاج بی بی از جلوی چشمام نمیرفت ....
رفتیم و خونه رو پیدا کردیم ....

ادامه دارد ......


موافقین ۲ مخالفین ۰

بدون عنوان1

خواب بودم که گوشیم زنگ خورد ....

سلام خانم...دوربینا میدونین کجان ؟؟

من: بله تو کانونن چیکار دارین؟؟

طرف: بهم خبر دادن که دوتا از شهدای مفقود شهر همراه شهدای غواص بودن...امروز میخوان به خونواده هاشون خبر بدن ..گفتن بریم برای فیلم برداری...

من : هنگ کردم اصلا نمیتونستم حرف بزنم ...

طرف: اگه میتونی بیاین .

من از خدا خواسته گفتم باشه ...عجله ای حاضر شدیم و رفتیم ...


ادامه دارد .........


موافقین ۱ مخالفین ۰