هوا،هوای پریدن است....
(: ....والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.... :)
من نمیگم یک بچه مثبت و مذهبیم.....ولی تلاشمو میکنم :)
بیشر هدفم از ساخت این وبلاگ نوشتن درگیری ها ، دغدغه ها و خاطرات روزانه ام میباشد پس دنبال مطلب مفیدو به درد بخور نگردید......که نیست.........
و
دگر از وحشت مرداب خودم دلگیرم....
به خدا منتظر فرصت یک تغییرم...
بیشر هدفم از ساخت این وبلاگ نوشتن درگیری ها ، دغدغه ها و خاطرات روزانه ام میباشد پس دنبال مطلب مفیدو به درد بخور نگردید......که نیست.........
و
دگر از وحشت مرداب خودم دلگیرم....
به خدا منتظر فرصت یک تغییرم...
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
-
نقطع
(۳۰) -
فقط حرف های خودم
(۱۱۹) -
تلنگر
(۵۸) -
خاطرات
(۵۱) -
دل نگاشت
(۷۷) -
دیوان قیصر
(۶) -
منم!
(۸) -
کودکانه های تکفیری
(۸)
بایگانی
- دی ۱۴۰۰(۲)
- فروردين ۱۴۰۰(۲)
- اسفند ۱۳۹۸(۱)
- آذر ۱۳۹۸(۲)
- بهمن ۱۳۹۷(۱)
- دی ۱۳۹۷(۳)
- آذر ۱۳۹۷(۱۴)
- آبان ۱۳۹۷(۵)
- مهر ۱۳۹۷(۷)
- شهریور ۱۳۹۷(۲)
- تیر ۱۳۹۷(۱)
- خرداد ۱۳۹۷(۵)
- ارديبهشت ۱۳۹۷(۲)
- فروردين ۱۳۹۷(۱)
- اسفند ۱۳۹۶(۲)
- بهمن ۱۳۹۶(۳)
- مهر ۱۳۹۶(۱)
- شهریور ۱۳۹۵(۱)
- مرداد ۱۳۹۵(۲)
- تیر ۱۳۹۵(۷)
- خرداد ۱۳۹۵(۳۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۵(۴۰)
- فروردين ۱۳۹۵(۱۸)
- اسفند ۱۳۹۴(۱۷)
- بهمن ۱۳۹۴(۱۷)
- دی ۱۳۹۴(۱۴)
- آذر ۱۳۹۴(۸)
- آبان ۱۳۹۴(۱۷)
- مهر ۱۳۹۴(۸)
- شهریور ۱۳۹۴(۴۶)
- مرداد ۱۳۹۴(۵۷)
- تیر ۱۳۹۴(۳۰)
- خرداد ۱۳۹۴(۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۴(۸۴)
- فروردين ۱۳۹۴(۷۰)
- اسفند ۱۳۹۳(۸)
- بهمن ۱۳۹۳(۷)
- دی ۱۳۹۳(۳۴)
- آذر ۱۳۹۳(۳۲)
- آبان ۱۳۹۳(۶۲)
پیوندهای روزانه
واقعا چرا؟؟؟؟!!!!!!!!
شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ
یک جمله و حرف بقیه ..ساعت ها و بعضا روزها به فکر وا میداردم......
اینی که الان هستمو نمیخوام باشم .:|
انتظار را باید از مادر شهید پرسید....ما چه میفهمیم معنای دلتنگی را!!......
شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ق.ظ
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها ..
عاقبت با قلم شرم نوشتند..نشد!...
حاج بی بی مادر شهید مفقود الاثر عبدالمهدی جعفر بیگی
نمیدونم واقعا.....
جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ب.ظ
نمیدونم چرا ادم نمیشم روی کسی حساب نکنم:|
دلمان گرفته از خیلی ها.....
من یقین دارم......
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ
یک نفر گریه کندبهر حسین ...
کل هیئت را تو یکجا میخری ....
من یقین دارم که مارا اربعین..
کربلا پای پیاده میبری....
هعی......:(
نمیتونم از پس اینهمه کار بیام ....هوف.....
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ب.ظ
کارام دوباره زیاد شدن..هرچی به هرکی میگم و هرکار میکنم که بندازم گردن یکی دیگه فقط وقتم تلف میشه :|
دوباره همه شون میریزن رو سر خودم :|
کلی با ملت حرف میزنم دریغ از ذره ای تاثیر دوباره میگن خودت باش :|
خدایا خودت کمک کن...
نشستم برنامه بریزم برای هفته دیگه ...به 5 دقیقه نرسید رسیدم جمعه ..روزام کلا پر شدن :|
استغفر الله من جمیع ظلمی و جرمی و اسرافی علی نفسی و اتوب الیه ...
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ
فقط گناه میتونه این آرامش رو ازم بگیره .......
فقط گناه میتونه این انرژی رو ازم بگیره .....
خدایا خودت کمک کن...
یا فارس الحجاز ادرکنی و لا تهلکنی .....
اتفاق
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ق.ظ
یک وقتایی اینقدر اتفاق های زندگی ادم زیاد میشن که فرصت نوشتنشون پیدا نمیشه ....
زندگی من کلا پراتفاق عست..از همون بچگی....
خدایا شکرت :)
چه میشد؟؟؟
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ق.ظ
افسار دلم دست خــــــــــــــدا بود.. چنین شد
ای وای اگر دست خودم بود.. چه میشد؟!
مقصود دلم مهروفــــــــــــــا بود چنین شد
گر قصد دلم جوروجفا بود.. چه می شد؟!
#داغونم......
وصف منه...
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۶ ق.ظ